آیاتى که علم را ارزش مىداند، جهل را ضد ارزش، ایمان را ارزش مىداند وکفر را ضد ارزش، ذلّت وعزّت، سعادت وشقاوت، فضیلت ورذیلت، حقّ وباطل، صدق وکذب، تقوا وفجور، اطاعت وعصیان، انقیاد وتمرّد، غیبت وعدم غیبت، امانت وخیانت را عنوان مسائل ارزشى وضد ارزشى مىداند هیچکدام از این اوصاف را نه مذکر مىداند ونه مؤنث. چه اینکه موصوف این اوصاف نیز هرگز بدن مردانه یا زنانه نیست. یعنى بدن انسان: مسلمان یا کافر، عالم یا جاهل، متّقى یا فاجر، صادق یا کاذب، محقّ یا مبطل، فاضل یا رذیل نیست.
عقل نظرى که وصفش اندیشه وعلم است ودل نیز که در پى کشف وشهود است، جان، که وصفش فجور وتقوا است، نه مؤنث است نه مذکّر، چه این که فجور وتقوا هم، نه مذکر است ونه مؤنث.
اگر مسائلى که به علم بر مىگردد -خواه علم حصولى خواه علم حضورى هیچکدام ذکورت وانوثت را نداشت، عالم که به علم حصولى، یا شهودى، متصف مىشود، آن هم نه مذکر است ونه مؤنث. واگر در مسائل علمى نه از جهت صفت ونه از لحاظ موصوف سخن از ذکورت وانوثت نبود، دیگر نمىتوان بحث کرد که در مسائل علمى زن ومرد همتاى هم هستند، یا متمایز؟
وهمچنین در مسائل اخلاقى که به «عقل عملى» بر مىگردد مانند اراده، خلوص، ایمان، باور کردن، تهذیب، صبر، توکّل، ... ومسائلى از این قبیل هیچکدام، نه مذکرند ونه مؤنث، عقل عملى هم که موصوف به این مسائل اخلاقى است آن هم، نه مذکر است ونه مؤنث، یعنى اگر صبر، ذکورت وانوثت نداشت صابر نیز، مذکر ومؤنث نیست، نباید تصور کرد که چون یک جا مىگوییم صابر، ویک جا مىگوییم صابره، یک جا مىگوییم عالم وجاى دیگر مىگوییم عالمه، پس این تانیث لفظى در مسائل تحلیلى راه دارد، زیرا در این صورت از باب اخذ ما بالعرض مکان ما بالذات دچار مغالطه خواهیم شد، خواه به صورت تایید وابرام باشد وخواه به نحو تخریب ونقض.
روح صاحب ارزشها
قرآن کریم، هم محمولات قضایا را طرح مىکندچه ارزش است وچه ضد ارزش هم موضوعات را. ودر بیان موضوع این محمولها، گاه از روح سخن مىگوید، وگاه از نفس، فؤاد، یا قلب، وگاهى نیز از صدر سخن مىگوید و...، همه اینها حاکى از آن لطیفه الهى است که موجودى مجرد است، منتها چون روح یک بسیط محض نیست وشؤون گوناگونى دارد، لذا، قرآن کریم از روح انسان به مناسبت هر شانى که دارد نام مىبرد، گاهى بر اثر تناسب با یک وصف خاص از روح، به قلب، یا به فؤاد، وگاهى به نفس وگاه نیز به صدر، یاد مىکند، این موارد نیز که موصوف محمولهاى ارزشىاند منزه از ذکورت وانوثتاند. پس هم صفت، منزه است، وهم موصوف، مبرى است، پس در هیچ مورد سخن از تساوى یا تفاوت مطرح نخواهد شد، واگر ما در مسائل علمى، که ملاک ارزش است وهمچنین در مسائل عملى، که معیار ارزش است، هیچ سخنى از مذکر ومؤنث نیافتیم، یقیناً موصوف آنها مذکر ومؤنث نیست -از باب تبعیت صفت وموصوف. چه این که، اگر در موصوف هم که روح است هیچ نشانهاى از مذکّر ومؤنث نیافتیم، یقیناً وصف او هم منزه از ذکورت وانوثت است این هم از راه تلازم، چه این که تحلیل نفسى هرکدام از صفت وموصوف هم ما را به این نتیجه مىرساند. یعنى، وقتى ما ثابت کردیم که موصوف وصفت منزه از ذکورت وانوثت است، دو نتیجه مىدهد: یکى بالمطابقه ویکى بالالتزام.
پى نوشتها: 1. اسراء، 85. 2. سجده، 10. 3. سجده، 11.
منبع: زن در آیینه جلال و جمال – آیت الله جوادی آملی