اگر جسم نقشى در انسانیّت انسان مىداشتبه عنوان تمام ذات یا جزو ذات ممکن بود سخن، از مذکر ومؤنث قابل طرح باشد، وباید بحث مىشد که آیا، این دو صنف متساویند یا متفاوت؟ ولى اگر حقیقت هرکسى را روح او تشکیل دادجسم او ابزارى بیش نبود، واین ابزار هم گاهى مذکر است وگاهى مؤنث وروح نه مذکر بود ونه مؤنث، قهراً بحث از تساوى زن ومرد یا تفاوت این دو صنف در مسائل مربوط به حقیقت انسان رختبر مىبندد، یعنى سالبه به انتفاء موضوع، خواهد بود، نه به انتفاء محمول.
قرآن کریم حقیقت هر انسانى را روح او دانسته وبدن را، ابزار وى مىداند واین منافات ندارد با این که انسان در نشئه دنیا وبرزخ وقیامت، بدنى متناسب با همان نشئه ومرحله داشته باشد، البته همان طورى که در دنیا بدن دارد، وبدن فرع است -نه اصل، ونه جزو اصل در برزخ وقیامت نیز چنین است. چه این که قرآن کریم بدن را که فرع است، به طبیعت، وخاک وگل نسبت مىدهد وروح را که اصل استبه خداوند اسناد مىدهد ومىفرماید: قل الرّوح من امر ربّی (1) قهراً روح انسان منزّه از ذکورت واُنوثت مىباشد.
وقتى منکران معاد مىگفتند، انسان با مرگ نابود مىشود وحیاتى پس از مرگ نیست. وقالوا ءاذا ضللنا فی اچرض ءانّا لفی خلق جدید (2) آنان مىگفتند: ما با مرگ در زمین گم مى شویم وخلقت وبازگشت مجددى نداریم، ذات اقدس اله در پاسخ مىفرماید: قل یتوفّاکم ملک الموت الّذی وکّل بکم (3) بگو فرشته مرگى که بر شما گمارده شده، جانتان را مىگیرد.
به نبىّ اکرمعلیه الاف التحیة والثناء فرمود: به اینها بگویید شما با مرگ در زمین گم نخواهید شد بلکه تمام حقیقتشما متوفّى مىشود. فوتى در کار نیست، توفى است، وفات است، نه فوت، شما متوفّى هستید، فرشته مامور توفّى است واگر در مرگ چیزى از انسان فروگذار بشود که استیفاء وتوفّى نخواهد بود، پس تمام حقیقت انسان جان اوست که قبض مىشود اگرچه بدن بپوسد.
اگر انسان بخواهد ببیند این دو صنف زن ومرد مساویند، یا متمایز، یا اصلاً دو صنفى در کار نیست، راه تحقیقش این است که ببیند آنچه که مایه ارزش وفضیلت است چیست؟ وآن که ارزشمند وفاضل مىشود کیست؟ یک فصل عهدهدار بیان مسائل ارزشى، وفصل دیگر عهدهدار بیان ارزشمندها وفاضلهاست.
منبع: زن در آیینه جلال و جمال – آیت الله جوادی آملی